آوانما
آوانویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- خب بینندگان عزیز چهل تیکه، رسیدیم به بخش جذاب مهمان، امشب مهمانی ویژه داریم. یک هنرمند بزرگ، یک اسطوره برای تمام ایران برای تاریخ هنر ایران، در قلب همه ما جا دارند. افتخار دادند مهمان چهل تیکه شدند. با احترام دعوت میکنم از عالیجناب آقای اکبر عبدی.
- منم شیر سلطان جنگل
- عقد شما دو تا رو تو آسمونا بستند، میدونی آخه این خانوم کیه تازه اومده؟ چرا با کسی حرف نمیزنه؟ لااقل
- تشویق قطع نشه به به به
- یا الله
- وای خدایا شکرت عجب سعادتی، آقا سلام به روی ماهتون
- سلام به روی ماه خودتون
- خیلی ممنون
- و یک سلام خیلی خیلی مخصوص هم خدمت همه سرورانی که از این طریق دارند من و شما را ملاحظه میکنند، تماشاچیهای صمیمی و عزیز و فهیم شبکه نسیم. از شبکه نسیم هم تشکر میکنیم که لطف کردن و ما رو دعوت کردند. مخصوصا تهیهکننده سرکار خانم خاتمی عزیز، شما و دوستان دیگه. آرزوی سلامتی میکنم برای همه عزیزانی که به دلیل این بیماری کووید۱۹ در بیمارستان بستری هستند یا در منزل، آرزوی سلامتی میکنم.
- الهی امین
- انشاءالله به حق صاحب همین ماه هر چه زودتر لباس عافیت تنشان کنند و از این مریضی دور بشن، اونا مرخص شدن از بیمارستان به همراه همه عزیزانی که بنا به هر دلیلی زندان هستند، انشاالله اونها هم آزاد بشن.
- الهی آمین
- قبل از عیدیک مقدار خیلی زیادی آزاد شدن از دادگستری تشکر میکنیم آقای رئیسییه همچین کاری کرد، انشاالله که یک چیزی تو همین مایههایا دو برابر باز آزاد بشن.
- انشاالله، انشاالله ممنون از دل قشنگ شما و دعای زیباتون.
- قربون شما، مخلص شما هستیم. حالا من در خدمتتونم، محتوای برنامه تونم چون دیدم میدونم که از حالا یا راجع به موضوع یا خارج از موضوع هر سؤالی داشته باشید در خدمتتونم، خوشحال هستم که مردم لطف میکنند و با این گرفتاریهایی که دارند، یک ساعتی به ما توجه میکنند.
- مبارکه، مبارکه
- خیلی ممنون آقای عبدی، اولا که قربون قدمتون، خیلی لطف کردین، خیلی افتخار دادینیعنی رفتن به گذشتهها به قول خارجیها نوستالژی اگر برای ایرانی ها اکبر عبدی نبود که اصلا هیچ عظمتی وجود نداشت. ماشاالله ابهتم داریدا، قشنگ ابهتتون من رو گرفته، من سختمه بخوام با شما گفت و گو کنم
- نه بابا این به دلیل کورتون هست، یه خورده ورم اضافه آوردیم
- نه آقا من منظورم ابهت وجودتون بود
- آخه آدما ورمای مختلفی میارن، بعضیا ورمپول میارن، بعضیا ورم زمین میارن، بعضیا ورم اتومبیل میارن ولی ما ورم دارو آوردیم به دلیل پیوندی که کردیم و دست آقای پروفسور عطایی پور درد نکنه، قول داده که یواشیواش تا دو سه ماه دیگه، این کورتون رو ما دیگه مصرف نکنیم اگه بشه ورممون بخوابه.
- ان شاالله، همیشه تنتون سلامت باشه. بلا ازتون به دور باشه. پیوند کلیه داشتید؟ بله؟
- بله، من میخواستم از این طریق، همیشه آقای دکتر به من گفته میکروفون گیر آوردیبه مردم که خدای نکرده این مشکل رو دارند بگو. بگو خودت داشتی و عمل کردی و اتفاقی هم نیفتاده و داری زندگی میکنی. من الان یه کلیم عاریه هست چون دو تا کلیهم از بین رفت، با یک کلیهی عاریهای دارم زندگی میکنم. چه اونایی که یه کلیه میگیرن از یه آدم سالم، چه اونایی که به یه آدم مریضیه کلیه میدن، اصلا هیچ خطری نداره، میتونن ادامهی زندگی رو با همون یه کلیه برن، فقط مثه همه آدمای دیگه آدم همیشه باید مواظب باشه، ما چلوکبابم که ضرر نداره زیاد بخوریم ضرردار میشه، فقط باید که یه رعایتایی رو بکنیم که اون و دکتر تغذیهیا دکتر اورولوژیست خودش با شما در طی بیماری و حتی بعد از بیماری هست و راهنمایی میکنه شما رو. یه تشکر خیلی مخصوص هم به همه عزیزایی که این روزا بیست و چهار ساعته بدون کمبود، بدون حالا نبودن خیلی وسیلهی عجیب غریب، دارن زحمت میکشن از مریضای این بیماری جدید نگهداری میکنن اگر یه وقتاییم نمیریم پشت بوم دست بزنیم، میگیمیه وقت مزاحم مردم نشیم ولی تو دلمون همیشه تشویقشون میکنیم، همیشه دست میزنیم، من به خدا اکثرا رو به قبله میشینم و براشون آرزوی سلامتی میکنم، برای خانوادههاشون آرزوی صبر میکنم و حوصله، برای خودشونم آرزوی سلامتی میکنم، ضمن این که چندتاشونم از دست دادیم، انشاالله روحشون شاد باشه.
- روحشون شاد، واقعانم دستشون درد نکنه، به قول شما الهی که همین دعای قشنگی که کردین واقعا اجابت بشه.
- آنان با حضور صادقانه و ایمانی خود به هنگام مواجهه با رزمندگان مجروح، کمر همت بسته و در یاری رساندن به مدافعان اسلام زینب زمانه شدند.
- این جا چهل تیکه ست و بازگشت به گذشتهها و
- چرا اسم این برنامه چهل تیکه ست؟
- مادر بزرگا یادتون میاد تیکههایی که ازپارچههای قدیمی، گیلیمای قدیمی
- من عمم برام یه روانداز درست کرده همین جوریه
- مثلا میگفتن خراب شده یادگاریه دور نندازیم از هر کدومشون یه تیکهای نگه میداشتن،یه چیزی به اسم چهل تیکه درست میکردن
- درسته
- که یادشون بیاد که این مال کدوم دوره بوده، این مال کدوم، اه این و فلان سال بوده، این فلان سال، یکی اینه. یکی چهل تیکه اسم توپم هست، توپ فوتبال، از قدیم اسمش چهل تیکه بوده، اسم قدیمیترشه دیگه در واقع و این که مام تو این برنامه همین کار و میکنیم تیکه تیکه از خاطرات گذشته رو در واقع یادآوریم میکنیم ولی خب بیشتر توی در واقع تولیداتی که توی تلویزیون سینما اتفاق افتاده از بزرگان دعوت کردیم، از خاطرهسازان دعوت کردیم، تشریف آوردن، امشبم مفتخریم در مقابل شما هستیم، قدم رو چشم ما گذاشتین، حالا میریم به گذشتهیشما.
- قربان شما
- اکبر عبدی کجا به دنیا اومدن؟
- من صدر اشرف، محله بین میدون خراسان یا بهتر بگم تیر دوقلو و میدون شوش، گود عربا، منزل پدربزرگم تا هفت سالگی، هفت سالگی به بعد نازی آباد، چون پدرم مکانیک ماشینای نساجی بود در کارخونه چیت سازی تهران و رفتیم محلهای به اسم پل پیچ، مابین هزار دستگاه و ورزشگاه، ایستگاه ورزشگاه، محله ای به اسم پل پیچ، کوچهی خدایی پلاک پنج، زندگی کردیم تا بیست و پنج سالگی. بیست و پنج سالگی، چون هیچکی به ما زن نمیداد، مجبور شدیم دختر داییمون رو گرفتیم چون اونا میشناختن منو، آخه قدیما به پاسبانا زن نمیدادن و به بازیگرا. دیگه به نیروی انتظامی میدادن ولی همچنان به هنرمندا نمیدن. چون میگن اینابه یدونه قانع نیستن. تا آخر عمر چهار پنج تا میگیرن ولی والا به قرآن ما همینیدونه رو داریم و هرچی هم بهش میگیم آقا اجازه بده ما بریم، چون خیلی از سلبریتیها، سومی، چهارمی رو هم گرفتن، ما عقب داریم میفتیم ولی نمیذاره. مجبور هم هستیم زندگی کنیم چون خونه رو اشتباه کردیم به نامش کردیم، حرف بزنیم میندازه بیرون. شب باید بریم تو مسجد بخوابیم. اینه که
- خب ماشالا با سرعت تا یه مقطعی رو اومدیم. من دوباره شما رو برمیگردونم به عقب.
- باشه، باشه.
- خب دلمون غنج میره بدونیم آقای اکبر عبدی وقتی کودک بود، چجور بچهای بود؟ شر و شیطون بود؟ ساکت بود؟ مظلوم بود؟ خرابکاری میکرد؟ نمیکرد؟
- نه، خیلی اصن شر و مر نبودم، تپل هم بودم. تو محل هم به اکبر گامبو معروف بودم. بهم میگفتن اکبر گامبو. یه آقایی بود، منصور، این آقا منصور یه آدم لاغری بود دیوار راست رو بالا میرفت. آدم خیلی فرز و شیطونی. این تا منو میدید میگفت اکبر گامبو، تا من میاومدم بجنبم در میرفت. بعضی وقتا گریه میکردم می گفتم خدایا من یه شغلی داشته باشم مثلا بهم بگن سرکار عبدییا جناب سرهنگ عبدی، دیگه اکبر گامبو نگن، خب نظامی نشدیم متأسفانه، اومدیم توی این کار ولی خدا رو شکر خدا حرفمون رو گوش کرد، الان همه جا بهم اکبر عبدی میگن،مثلا بعضی هنرپیشهها رو فقط فامیلیشون رو میگن.
- همش تقصیر این اکبر عبدیه مارم دیوونه کرد
- ای وای من که بچهدار نمیشم، بعد از این جان شما و جان این دیوونه
- سلام آقای عبدی منو میشناسی؟ میخواستم بازیگر شم
- ولی به ما، هم اسم کوچیک، هم اسم بزرگ رو باهم صدا میکنن. میگن اکبر عبدی. خداروشکر.
- خداروشکر. پس شیطون نبودید؟
- نه، نه و خیلی هم اهل کار کردن و پول درآوردن و اینا بودم. یادم میاد گوشی فیل میاوردیم میفروختیم، بامیه میفروختیم. یه روز یه قابلمه دوغ درست کردم بعد دیدم دوغه نصفه شد. به داداشم ناصر، داداش کوچیکم، همین الان رشت زندگی میکنه. از ترس کرونا هم نیومده تهران امسال، همیشه عیدا میاومد. به پسرش آقا رادین و غزاله خانوم هم از این طریق سلام علیک میکنم، عرض ادب میکنم. به ناصر من گفتم برو یه پارچ آب بیار بریز، می گفت بابا آب نریز هی توش، میگفتم شبه، معلوم نمیشه رنگش. یه دفعه دیدم به جای گفتم یک پارچ آب بیاوریوهو دیدم شلنگ را آورده، من سر کوچمون نشسته بودم، رو به روی بغالی انبر خانم یوهو گفتش بیا من دیگر خسته شدم هی برم پارچ پارچ بیارم این شلنگ را بگیر بزار توش هر وقت گفتی من شیر را باز میکنم هی من میگفتم باز کن این باز میکرد،یه خورده پر میشد، میگفتم ببند ببند. خلاصه یه کاسه پول در آورديم و شب اومدیم خونه و داشتيم پولها را میشماردیم، مادرم گفت تو یک کیلو ماست خریدی به اندازه دو کیلو پول رو برای چی آوردی؟ اینا رو از کجا درآوردی؟ گفتیمیه ذره آب قاطیش کردیم، خلاصه کتک خوردیم و گفت همه رو فردا باید دونه دونه به آدمایی که فروختی پس بدی پولشونو، گفتم نمیدونم به کی فروختم، گفت خلاصه از سر محل تا محل، همه خریدن میپرسی کی دوغ خریده دیروز؟ پنچ زاریشو بهش پس می دای
- عجب
- آره به قرآن و اگه نکنی همشو ازت میگیرم، رفتیم. یه مقدارش رو پس دادیم، البته کم. بقیش رو برداشتیم و هی گفت پس دادی؟ گفتیم آره بابا پس دادیم همه رو پس دادیم. اینم خاطرات کاسبیمون.
- چند ساله بودید اون موقع؟
- اون موقع مثلا ده ساله.
آقا واکس؟ مستر واکس؟ دوستان واکس؟ واکس؟
- منظور اینکهیه کسی وقتی دزد میشه، خود آدمها هستن که دزدش میکنن، کسی دزد به دنیا نمیاد، کسی هیتلر به دنیا نمیاد، کسی دیکتاتور به دنیا نمیاد، خود آدما اینو این رو میکنند دیکتاتور، این را میکنند دزد، ما هم دیدیم هر کی میخوره میگه به به چه نمکی داره، پولش رو هم میده، آنها ما را تشویق کردند ما هی آب قاطیش کردیم، هی آب قاطیش کردیم، شما یک توجهی بکن مثلا اگر بگویند مرغ فردا قرار است هزار تومان گرون بشه، همه هر نوع خوراکی رو ول میکنند فقط مرغ میخورند، من یک بار دو هزار و چهار آلمان بودم، یوهو اعلام کردند مثلا دو تومن ما، اون موقع مارک نود تومن بود، مرغ گرون شده بود، مردم انگار به هم تلفن زدن، سه شنبه بود، جمعه هیشکی مرغ نخرید، آقا یک شنبه که تعطیل بود، شنبه هم که تعطیل بود، دوشنبه صبح مرغ فروشا پاتیل پاتیل مرغ میریختن دور، دو روز مردم مرغ نخریدنیارو مرغ رو ریخت دور، مرغ نه تنها دو پنی بود حالا اون پول خردشون چی بود، بلکه مثلا پنج برابر اومد پایین، مال ما برعکسه، مردممون برعکسه ولی مثلا فرق ما با مردم ژاپن اینه مردم ژاپن دویست و خوردهای میلیون نفرن حرف شصت نفرو گوش میکنن مال ما هشتاد و پنج میلیون حرف میزنن،یه نفر نیست گوش بکنه! شما یه جا تصادف میشه دیدی؟ همه میشن کارشناس تصادفات، اون وسط یکی میگه آی گوشم، همه میشن جراح گوش و حلق و بینی، همونا که کارشناسات تصادفات بودن. اون وسط یکی میگه کوپنم رو نگرفتم، همه راجب اقتصاد حرف میزنن. الان که دیدین دیگه، سبزیفروشی میری، راجع به انتخابات آمریکا حرف میزنه، تاکسی سوار میشی، نمیدونم، دیگه جزو دانشمندای کشف واکسنه، راجع به آخرین کشفیات واکسن کویید۱۹ حرف میزنن. ماها ملتی هستیم که نه خوب گوش میکنیم، همش هم حرف میزنیم.
- به نظر شما چرا همیشه در مورد اموری که به نحوی در زندگی انسان مؤثر هست کلا چه باید کرد؟
- اینا همش کلک یه لقمه نونه
- خیلی ممنون
- به نظر شما چرا همیشه در مورد اموری که به نحوی در زندگی انسان مؤثر هست کلا چه باید کرد؟
- والا فکر میکنم، البته قبل از این که صحبت کنم باید تبریک میگم به همگی به خصوص همکارای خودتون، فقط سعی کنن که همه چیز ارزون بشه دیگه
- بله
- چون گرونیه سرسام آوره، الان من اومدم دارو میخوام نسخه دستمه میگردم این ور میگردم اون ور یا نیستیا میگن مثلا میگن باید بری بازار آزاد، مولوی، شوش این ور اون ور
- میخواسم بپرسم که نظر در رابطه با چیه؟
- به نظر من عید خوبه چون هم تعطیلی داریم، هم برای سال آغاز میشه، درختا شروع می کنند به سبز شدن
- نظرت در مورد چیه؟
- در مورد بازسازی
- در مورد کیه؟
- در مورد بازسازی کشور
- میخواستم بپرسم کلا نظر شما در رابطه با چیه؟
- این که باید با مشکلات بسازن چونکه الان دیگه این طوری شده دیگه، گرونی سرسام آوره باید مردم بسازن دیگه
- دیگه کلا نظرتون همینه؟
- بله
- کلا نظر شما در رابطه با چیه؟
- باید دست به دست همه بدیم، گرونی رو از بین ببریم.
- کلا نظر شما در رابطه با کیه؟
- بله، باید همه با هم یک جحوری کنیم که بتونیم این وضع بازار رو از بین ببریم.
- قدیمم اینطوری بود؟
- قدیمم تقریبا همینجوری بود حالا یخورده کمتر، قدیم بخش مهمی از مردم، راست حرف میزدن، من بازار میکردم، طرف به شما قولی که میداد، اون قول انجام میشد.
- این بحث سیبیل. حالا میگن تار سیبیل گرو هست.
- مثلا من شاگرد پسر عموی بابام بودم، آقای آب پیکر. الان هم که میاومدم استودیو، تلفنی باهم حرف زدیم،
- چه کاری؟ چه شغلی؟
- کار آهن فروشی. تاجر بزرگ آهن، یه کشتی آهن از ژاپن وارد کرده بود، ورق سفید آهن مثلا. اینو اگه به آقای جعفر آب پیکر قولش رو داده بود شما بفروش، هر کی دیگه میاومد تو مغازش، میگفت حاج آقا ورق سفید میخوام میگفت برو از جعفر آبپیکر بگیر من به اون فروختم، اما مثلا چند وقت پیشا، برادر خانوم من یهیخچال خریده بود برا جاهاز دخترش آقا یه سال طول کشید تا این تونست یخچال و بگیره از اینا،یارو گفته بود آقا این پولی که به من دادید بعدا یخچال گرون بوده، اینم گفته بود خب اون موقع یخچال من و میذاشتی کنار
- شما شاگرد مکانیکم بودین آره؟
- من همه کاری کردم.
- چیا بوده؟
- کارخونه چیت سازی کار کردم آهنگری کار کردم، کارخونه جوراب بافی کار کردم، یعنی همین جورابای مردونه میبافتیم، سید نصرالدین،یه ایستگاه پایینتر از پامنار و اتفاقا همیشه هم از جلو قنادی فرح بخش، فرح بخش که میگم، پسرشون الان تهیه کننده پر رنگ سینمان، از جلوی مغازه ایشون رد میشدم، عاشق شیرینیهایی که بودم که پخته بود، خودش دست بلند میکرد خدابیامرز میگفت بیا تو، دو تا از اون شیرینا بهم میداد، میدید تپلم
- میفهمید می گفت این دوس داره
- اره، میرفتیم چلوکبابی مرشد برا مغازه ناهار بگیریم، مثلا پسر عمومون که اوستامون بود با بقیه دوستاش ناهار بخورن، چلوکبابی مرشد ته بازار آهنگرا، اون موقع خدابیامرز جناب مرشد زنده بود.
- خدا رحمتش کنه
- این اول یه بشقاب تهدیگ میکشید با خورشت بادمجون یه ملاقه میریخت روش میگفت این و بخور، ما میخوردیم بعد قابلمهی غذا رو بهمون میداد، این کارش دو تا دلیل داشت، یکی این که میگفت شاید اوستاش، این شاگرد این و راه ندن توی اون قضیه خوردن، ناهار خوردن در صورتی که این جوری نبود ما اوستامون خیلی بهمون ناهار می داد، پسر عمومون بود ولی اون این جوری پیش خودش فکر میکرد میگفت شاید این شاگرد اونا راش ندن توی ناهار خوردن، ضمن این که این از این جا این و میگیره میره تا حجرهای که کار میکنه ناخنک نزنه، هی دستمالیشنکنه غذا رو
- دلش سیر باشه
- دلش سیر بشه، یه روزم بنده خدا داشت میومد دم مسجد جامع میدون جلوش میگن حاجی کجا داری میری؟ چلوکبابی سوخت، بر میگرده به جا این که بره چلوکبابی همین خدابیامرز مرشد میره مسجد جامع وقت، الانم هست یه شبایی اون موقعا که بازار بودیم احیا می رفتیم، اومدیم هفت هشت ساعت که یه بار دیگه به هوای اون شبا بریم پدرمونو در آوردن این مردم، از محبت و دوست داشتنو بغل کردنو اینا نشد دیگه، منظور این که این بنده خدا بر میگرده نماز خوندن، میگن آقا چه نمازی؟ گفتیم چلوکبابیت، سوخت گفت رفتم نماز شکر خوندم، گفتن آخه برا چی؟ ما بت میگیم سوخت مال و زندگیت، گفت خدا این قدر دوسم داره گفته بدون ساک و بدون باربندیل بیا، همین جوری خالی، دست خالی بیا سفر رو، بذا بهت حال بدم.
- به به دیدگاه رو ببین.
- بله، اینجوری فکر میکردن. الان اون کسی که نیازمنده هم عوض شده، زنگ میزنه، حالا مثلا بعد از اینکه ابراز ارادت میکنه و اینا، بعد میگه من چارتا شماره حساب دارم، یدونه سپهه اینهیادداشت کنید،یدونه بانک ملیه، میگم خیلی جدیده، گداها هم دیجیتال و جدید شدن، در صورتی که آدمی که
- گزینه میده بهتون
- آره آدمی که واقعا نیازمند باشه امکان نداره به کسی زنگ بزنه.
- آقایونا، خانوما به من عاجز بدبخت رحم کنید. آقایونا، خانوما به من عاجز بدبخت رحم کنید. آقایونا، خانوما در این شب عیدی به منه عاجز بدبخت رحم کنید. آقایونا، خانوما
- نوئه، گرمه، مبارکت باشه، بیا داداش دقیقه دقیق کار میکنه، نوش جونت مال خودت، داداش کمه قابلی نداره ببخشید، شرمندهام، باهاش یه صبحونه بخور، داداش وسیله که نداری، بیا اینم سوئیچ ماشین، مبارکت باشه، خیرشو ببینی اینشالله، اینم جک
- آقای اکبر عبدی نازنین چه کسی کاشف شما بود برای بازیگری؟
- من میتونم بگم مادرم، ما از یه مهمونی برگشتیم، مهمونی خانوادگی هشت سالم بود، ادای همه رو تو مهمونی درآوردم، زنداییمو، نمیدونم زن عمومو، اینا رو اداشونو در آوردم و اینا خندیدن و بعد اومدم بش گفتماول راهنمایی دوازده سالم بود، وارد سیزده سالگی شدم، گفتم نازی آباد کانون پرورش فکری کودکان حاج خانوم تئاتر، بازیگری، سال شصت و شیش مکه مشرف شدن ایشون، اون موقع میگفتم مامان، گفتم مامان کلاس بازیگری، گفت خب چی؟ گفتم اسممو بنویس برم سه ماه تعطیلی و کانون پرورش فکری کودکان، گفت خب، گفتم پنجاه تومن برا ثبت نام پول می خوام، پنجاه تا یه تومنی، چل و پنج شیش تومن، طفلی جور کرد و داشت از خرجیش خورد خورد کنار گذاشته بود، پنج تومنم از یه فاطمه خانومی بود همسایه رو به روییمون بود، اگر زنده ست سلامت باشه و اگر به رحمت خدا رفته روحش شاد باشه، از ایشون قرض کرد داد بهم، بعدا فهمیدم النگوهاشو فروخته، داد بهم سه ماه تعطیلی و رفتم کانون پرورش فکری کودکان و اسممو تئاتر نوشتم.
- از اون جا شروع شد؟ چه طور بود اون کلاسا به خاطر دارید؟ خوب بود؟ مؤثر بود؟
- یه مثلا یه چیز حدود سه چهار ساعت آقایی به نام دادشکن، خیلی جالبه از بازیگرای حال حاضر سینما و تئاتر و اینا هستند مربیم بود از طرف کانون. همون یه جلسه با ما کار کرد بعدش به مسئول اون جا گفت این ایشون بیاد بازی کنه، گروه انتخاب کنه، هر کاریم دوست داره بکنه و شما هم هر چی لازم داشت در اختیارش بذارین، این آدم نیازی نیازی به مربی و معلم و اینا نداره، همه چی رو خودش فی البداهه اجرا می کنه، از قصه و دیالوگ و اینا، این فقط باید نشست تماشاش کرد به جا این که بهش خط داد و یاد داد. بعد کار خدا یه روزی کانون پرورش فکری کودکان توی سلسبیل ما رو دعوت کردن گفتن بچه ها برات بزرگداشت گرفتن، رفتم دیدم ایشونم اون جاست، اون جا گفتم که این آقای دادشکن که شما براش بزرگداشت گرفتین، اولین معلم بازیگری من بوده، ایشون به همراه دامادشون بودن، این قدر اینا اصلا عشق کردند، خودش و داماداش و دخترش سه نفری گریه شون گرفت از خوشحالی و من گفتم جلو همه شما من دست ایشون و می بوسم چون آدم اگر توی جوونی و بچگیشیه کار از یه نفر یاد گرفته باشه، فرقی نمی کنه اون استادشه و معلمشه.
- به به
- آره
- درود به این
- کار خدا رو ببین، هم زمان هم برا من، هم برای ایشون بزرگداشت گرفتن. آقای دادشکن از این طریق عرض ادب می کنم خدمتشون.
- مام همین طور، عرض ارادت و ادب می کنیم، درود بر شما قدرشناسی می کنیم.
- این دیگه هم چنین تو مدرسه و اینا ادامه داشت
- خب؟
- یواشیواش، سال پنجاه و شیش توی کلکچال و اینا تئاتر بازی میکردیم به اسم تئاترای خیابونی، پارک ملت فعلی و اینا، بعد اومدیم تئاتر شهر یه تئاتری به نام سیرک با شکوه جهانییه کار از اوژینیونسکو بود، آدابته به ایرونی شده بود، من در واقع هنرور هم بازی می کردم، جزو اهالی بازار بودم و اون جا در خدمت مرحوم استاد رضا ژیان بودیم.
- خدا رحمتشون کنه.
- در خدمت استاد فردوس کاویانی بودیم.
- خدا حفظش کنه.
- شنیدم که یه خورده کسالت دارن، براشون آرزوی سلامتی میکنم.
- ما هم مهمین طور.
- یکی از انسان های برجسته این کار هستن.
- این قدر آقای عبدی این جا حرفشون شده و هرکیم راجع بهشون حرف زده، مثل شما از اخلاق و حسن خلق مهربانی و
- من فکر کنم ایشون می تونم به جرئت قسم بخورم تو زندگیشیک بار هم دروغ نگفت حتی دروغ مصلحتی که حالا
- ای جانم
آوا نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- بعضی وقتا ماها می گیم، ایشون نگفته
- از ته دل براشون آرزوی سلامتی میکنم و از مردم عزیزمان هم میخوایم که دعا کنن برای سلامتی آقای فردوسی کاویانی.
- بله از کرمونیهای خیلی خیلی باحاله، خدمت همهی کرمونیها هم از همینجا عرض ادب داریم. ایشون بودند، استاد پرویز پورحسینی بودن
- به به
- مرحوم جهانگیری بودن و کارگردانمون جناب صادق عاطفی بود. ایشون هم در قید حیات هستن و عرض ادب میکنم خدمتشون
- درود به همه شون
- بله و بازیگرای دیگه.
- خب. حالا همینجایه توقفی بدیم آقای عبدی،یه خاطره بازی تصویری بکنیم، بعد برگردیم به گفت و گو.
- شاه جنگل یواشیواش به جلوی درخت قدیمی
- اهان سبزه دوست خوب بچه ها یا سنجابها
- من اون بالا داشتم
- سنجابها
- تمیز میکردم و برادر کوچیکترم
- کمند امیر سلیمانی اینجا سه سالشه
- اون پایین حیاط خونه رو آب و جارو میکرد،یه دفعه دستشو دراز کرد و برادر کوچیک و مهربونم رو... یهو... رو به دهن گذاشت، پرندهها که اینو دیدنیهو فریاد زدن... فرار کنید...
- سلطان جنگل ای شیر مهربون آیا برادرم کمی تلخ نبود؟ آیا سنجاب به اون کوچیکی، شکم بزرگ تو را پر کرد؟
- شیر که هیچ زبونی به جز زبون شیرها نمیدونست، نعره کشید، این جانور بد دهان چه میگوید؟ شاه جنگل او به شما دشنام میدهد،
- دلم چقدر سوخت وقتی دیدمیکی از سنجابها که مثل من درس میخوند و زبون شیرها رو میدونست برای این که خود شیرینی کنه، پیش شیر عزیز بشه و جون خودش رو نجات داده باشه، حرف منو اینطور معنی کرد.
- من، شیر سلطان جنگل، فرمانروای همهی پرندگان و چرندگان، شاه شاهان، بزرگ بزرگان، اوووم، به شما سنجابها میگویم که دشنام دادن به شیریعنی من گناهی نابخشودنی،یا این جانور بددهان را بگیرید و به من بدهید تا او را خوراک کنم یعنی بخورمش و یا الساعه از جنگل بزرگ من، بیرونش کنید، برای همیشه.
- اوووه، یادش بخیر خدای من، این سال پنجاه و نه آقای عبدی، من اینجا چهار سالم بوده، هههه.
- من نوزده سالم بوده.
- شیر بودید اینجا.
- اینیه خاطره از این کار دارم. یه روز که همینحور دلا راس میشدم، دستور بدم این سنجابا بترسن، این لباسی که تن منه، شلوارم از پشت پاره شد.
- هههه.
- شلوارم از پشت پاره شد. اولا همه ی این میزانسن به هم ریخت چون همه رو به رو بازی می کردم، بر نمیگشتم برم ته صحنه دنده عقب میرفتم ته صحنه، بعد یه وقتایی هم که مثلا حالا جلو بودم دولا میشدم، سنجابا میخندیدن و همشون برعکس تماشاچیا.
- هههه.
- من اونوقت دعواشون میکردم، براچی به من میخندید؟
- ههه. بداهه دیگه اینا رو میگفتین؟
- آره آره. ببخشید قربان، همینجوری خندمون گرفت، حالا من واقعا میپرسیدم چرا میخندید؟ چون خودم خبر نداشتم که چی شده؟ خلاصه اومدیم بیرون و گفتن خوب جمعش کردی. من حدس زدم یه اتفاقی افتاده، برا همین وقتی دست زدم دیدم بله، این لباسه کامل پاره شده.
- ای داده بی داد. کارگردانشم آقای محمود
- ابراهیم زاده.
- ابراهیم زاده بوده بله بله. از اون یادش بخیراست ها. از اون اولین های شماست.
- آره. اینجا خانوم کمند امیر سلیمانی سه سالشه.
شما اینو از کجا گیر آوردید؟
- ما گیر میاریم، چهل تیکس اینجا.
- این اولین کار جدی حرفهای من در تئاتره، بعد از این، سبزه دوست خوب بچهها، بچهها با خمرهی سخنگو و سیرک باشکوه جهانی
- رویاتون این بود که هنرپیشه بزرگ خواهید شد؟
- سینما برم بله. وارد سینما بشم، بچه ها و خمره ی سخنگو رو مرحوم شادروان مشایخی، جمشیدخان مشایخی
- بله روحشون شاد.
- اومد دید، بعد اومد پشت صحنه، یعنی پایین، پشت صحنهی تئاتر شهر زیرزمینه بود، جایی که گریم میشدیم و لباس می پوشیدیم.
- بله
- به من گفت فردا بیا کاخ گلستان. ساعت یازده،یازده ظهر، رفتم اونجا با مرحوم علی حاتمی از نزدیک آشنا شدم. برای اولین بار دستای استاد اسکندری با صورت من آشنا شد. منو احمدشاه گریم کرد. قرار شد احمدشاه بازی کنیم که چون تو کمال الملک سناریو خیلی طولانی شد، مرحوم علی حاتمی گفت این خود احمدشاه باید بشه یه فیلم سینمایی، این تیکه رو در میاریم. بعدا با اکبر یه فیلم سینمایی اصلا راجب به زندگی احمدشاه کار میکنیم ولی باهاش نوزده سال دوست بودم و تو خونش هم یه اتاق داده بود. اون موقع خانه ما نازی آباد بود. شیش هفت سال بعد از اون اتفاق که آشنا شدیم با مرحوم حاتمی، تازه ما ازدواج کردیم. بیست و پنج سالگی.
- انصافا شایستهی تحسین و تشویقی. شما استادش بودید؟ ان شالله که سال آینده، این باغبان پیر خدمتگذار، توفیق تقدیم نهال برومند دیگری داشته باشد. پهلوون فقط مال منس. مملکت صاحب داره آقا. میرزا محمدخان غفاری کاشانی نقاش باشی خاصه، به دریافت لقب کمال الملک نائل آمد. فرش عظیمی بدین کوچکی بافتن از کلاف رنگ و سرانگشت قلم، صنعت سحر می خواهد. یک نماش هم برای عوام داریم. در دار الخلفا، بی پروا طلای تخت شاه را دزدیدهاند. متهم اصلی در این میان، نقاش باشیست. خلاصم کن از این خواری. بخواه تا رها کنن مرا. امان از آه درویش، وای اگر شعله برافکند، همه می سوزیم. ملک و ملت و پادشاه. قاطرچی را که صدراعظم کنی، دربار بهتر از این نمی شود، سلطانی با این تبار، سلالهی شاهیاش در یک تابلو نمی گنجد، لابدا جملگی این دودمان هم از اشقیا هستند. ایران کوچک رو دست تنها نگذارید. شما از ایران دست بردارید، مملکت بزرگی میشه. در دفاع از مشروطه، به معارضه با ولی نعمت خود پرداخت.
- اینیک برهه ی مهم تاریخی از دو هنرمند بزرگ ایران زمین که در کنار هم بودین، خواهش می کنم از لحظات درخشانی که به خاطر دارید از کنار هم بودن بگید.
- مثلا با مرحوم علی حاتمی رو من یکبار ندیدم که نمازش رو سر وقت نخونه، حالا شاید کسی این رو باور نکنه.
- ای جانم.
- و هر سالم شبای تاسوعا عاشورا، یا شبای عاشورا، از صبحش سیب زمینی پوست می کندیم، پیاز خرد می کردیم، خودشم کار می کردا، خودشم سیب زمینی پوست می کند، می گفت برا ثوابش، بعد آشپز می اومد، قیمه پلو درست می کردیم.
- سر حسین مظلوم از تن جداس امروز، وای وای حسینم وای وای حسینم، وای وای حسین وای. وای وای حسین وای.
- عموجان، شما علی جان رو ندیدید؟ علی عابدینی؟
- نه، برو کنار می سوزی بچه، برو کنار.
- وای وای حسین وای.
- وای وای حسین وای، وای وای حسین وای، چه کربلاست امروز چه پر بلاست امروز، سر حسین مظلوم، از تن جداست امروز، چه کربلاست امروز چه پربلاست امروز سر حسین مظلوم، از تن جداست امروز.
- یه سال می رفتیم با بچه های کانون، ته شهر زیبا، میشستیم با هم قیمه پلو رو می خوردیم. یه مثلا یه سالی مثلا می رفتیم امین آباد جاده ی ورامین مرکز توان بخشی، حتی برا فیلم مادر، یه هفته هم من اونجا به کمک دخترخالهی حاجخانوم که بازنشستهی پرستاری در اون بیمارستان بود، توی اون بچهها گشتم، برا اون نقش غلامرضای مادر. هر سال با یه آدمای خاصی این نذری رو می رفتیم میخوردیم، خیلی آدم معتقدی بود، خیلی اعتقاد داشت و قرار بود فیلم سینمایی حضرت محمد هم بسازه که دیگه در پنجاه و چهار سالگی متأسفانه سینمای ایران، این آدم بسیار بسیار استثنایی رو از دست میده. کسی که سیزده سالش بوده، نمایشنامه رادیویی نوشته بوده، متأسفانه تو پنجاه و چهار سالگی
- خیلی زود بود.
- بله
آوا نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- بزرگترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان فیلمایی ست که ارتباط دینی داره، یعنیفیلمهای مذهبیتر و پس هر وقت اثر خود به خود به خدا فکر می کنه به بزرگی فکر کرده، خود به خود این فیلما بزرگ شده.
- اولا عاشق زندگی بود. زندگی رو خیلی دوست داشت. به هیچوجه فکر نمی کرد که می میره چون همیشه عاشق این بود که کار کنه. فوق العاده سینما رو دوست داشت. یکی از اخلاقای خیلی خوبش این بود که برای نقش یه خطی و چند ثانیه ای از هنرپیشه های حرفه ای استفاده میکرد. میگفت اونایی که خاک این کار رو خوردن، اونا باید بیان، کار کنن، الان متأسفانه طرف پول میده میاد نقش دوم بازی میکنه، پول میده میاد نقش اول بازی می کنه. وارد سینما شدن خیلی راحته، هرچند توش موندن خیلی سخته.
- پس آقای حاتمی برای نقش های کوچیک هم بها قائل بودن؟
- خیلی خیلی، مثلا تو همون فیلمی که راجع به موسیقیه، شما نگا کنید مرحوم
- دلشدگان،
- دلشدگان، مرحوم بهشتی چقد بازی داره؟ یا مثلا استاد گرمسیری در حد تیتراژ بازی داره، یه تار درست میکنه.
تعریفش از بازیگری این بود، میگفت بازیگر مثل یه تیکه الماس، مثل یه تیکه گوهر یا جواهریه که ما از توی دل کوه، از یه جایی که پر از مثلا آشغال ماشغال، کثافته در میاریم، هرکسی روی این جواهر یه کاری میکنه،یکی براش پایه نقره درست میکنه،یکی تراشش میده،یکی میشورتش،یکی سابش میزنه، هر کسی می گفت، مثلا نویسندهیکی کاری میکنه، کارگردان یه کار میکنه، گریموریه کاری میکنه، لباس یه کار میکنه، همه اینا این بیست و هفت هشت گروه، سی گروه هرکدوم یه کاری رو این بازیگر انجا میدن بعد بازیگر میشه نماینده هنر اینا، هنره اینا رو بازیگره که به مخاطب بایستی که برسونه و اگر توی این وظیفه بازیگر کارش رو درست انجام نده، یعنی به جای زندگی، بازی کنه، هنر اونا هم معلوم نمیشه، هنر کارگردانم معلوم نمیشه، هنر نویسندگی هم، بازیگر میتونه همه کار اونا رو هم خراب کنه که در واقع کار خودش رو خراب کرده و یا نه کار اونا اگه خرابم هست بازیگر می تونه بکشون، ه بالا درستش کنه.
- بله، آقای عبدی هیچ وقت مایل بودید که نقش های جدی هم بازی کنید؟ البته بازی کردید ولی مثلا بیشتر بازی کنید؟یا نه کمدی بیش تر مورد علاقتون بوده از ابتدا؟
- نقش جدی خب مثلا ما نقش جدیم بازی کردیم
- بله
- ولی نقش جدی، به نظر من کمدی حداقلش اینه که اگه هیچی نداشت شاد می کنه و خنده میاره روی لب آدما، ولی نقش جدییه جور به نظر من البته، یه جور کار خنثیایه هر کسی می تونه این کار رو بکنه. شما یه آدمی رو ور دار بیار از بیرون سوادم نداشته باشه، فقط بشماره یک دو سه پنج شیش هشت نه ده بعد استاد اسماعیلی دوبلر جاش انقدر خوشگل دیالوگ میگه، مرحوم علی حاتمی براش می نویسه، استاد طهماسب، استاد مرحوم عرفانی، استاد جلیلوند و استاد استادهای دیگه که گوینده های خوبی هستن جای ایشون دیالوگ میگن، فیلم رو جمعش می کنن و می ره، ولی کمدییه جور لبه تیغه، کمدی الان ما خیلی زیاد داریم، ما کمدین خیلی زیاد داریم ماشالله، من اگه برگردم شما آرتیست کمدینی به شما باید مدرک بدن شما ام باید بری کمدی بازی کنی
- تعیین کننده اصلی مردمند
- خود منم مردم تعیین کردند
آهای آهای آهای ننه، آهای آهای آهای ننه، من گشنمه
- کارد بخوره به اون شکم
- ببین چقد دارم میگم
- پاشو برو دنبال کار
- ... اینقدریا
- مردم همه سرکارن، پول می گیرن، پول می سپرن، کارمندای شریف بانک، الان دارن پول میشمارن، الان دارن پول میشمارن
- کو شلوارم، کو پیرهنم، می خوام برم واکس بزنم، کو شلوارم، کو پیرهنم می خوان برم واکس بزنم، می خوام برم واکس بزنم، می خوام بگم سلام، می خوام بگم این چیزی که تو دستمه یه هفت تیره
- نه بابا برو تو صف
- من راست می گم جون ننم، گانگسترم می خوام که بانک و بزنم
- باشه آقا نوبتیه، آخر صف
- دیرم می شه، آخه ننم منتظره
- وا لوسی چقد تو ای پسر
- دستا همه بالای سر
- بازی داره جدی میشه، هفت تیر داره دستا بالا
- زود رد کنید هر چی دارید بی سر و صدا
- گول نخورین گمون کنم که هفت تیرش قلابیه
- آره بابا
هفت تیر من قلابیه در بکنم باور کنید؟
- در کن ببینیم، در کن
- باشه،
باشه حالا می خوام در بکنم- گانگسترو
- بریمیه خاطره دیگه آقا
- مثل آباد
- این اولین کار تلوزیونیه؟
- تلوزیونی
- چند نفر به یه نفر؟ برو کنار
- این آقای پسیانیه ها، اون اینم مرحوم ژیانه
- آخی
- اون مرحوم تحسنیه، اون بچه که اون جا نشسته
- بله بله
- خواهر زاده رفیقم در کاشان، نوه آیت الله صبوری شهید شد
- آخی
- تو دوکون اوستا درم بسته بود، پشت دریام انداخته
- تو دوکون بودی هان؟
- تو دوکون، تو خوده خوده دوکون، اون جا
- تو دروغ میگی پدر سوخته تو دوکون نبودی
- رخت خوابمونم اون جا انداخته بودیم رو نیمکت
- د سبکسر ناخلف بر بر من و نگاه می کنی و دروغ می گی هان؟ دیشب من و کجا می بردین؟
همدستات کیا بودن؟ حتما می خوای بگییادم نمیدن
- می دونم چیکارش کنم این مهدی ماستی رو اون چقلی ما رو کرده
- مهدی ماستی کیه؟ چرا ازت پرسیدم این الما چیه جواب درست حسابی به من ندادی هان؟
- الم؟ کدوم الم اوستا؟ اوستا اجازه ما بریمیه کاری داریم الان میایم
- اجازه هان؟ می خوای بری با رفیقای دیشبیت معرکه بگیرین و به ریش من بخندین نه نه نه نه، این دفعه دیگه اجازه نمیدم همون بلایی که دیشب سرم آوردین بسه
- اوستا شما حالتون خوش نیستا، میخواینیه کم گلگاوزبون دم کنم یه استکان با نبات بخورین
- د ببر اون صدای انکر الاصواتت رو، هنوز نزده باز نالیدی اشکش سر مشکشه دِ خفه، د خفه خون بگیر ولا میفرستم حموم
- حموم نه اوستا، چشم، چشم خفه میشم اوستا جون، حموم نه
- خیلی خوب
- حموم نه حموم نه
- بسه بسه خفه شو نمیفرستمت حموم، همین طوری کثافت بمون تا بو گند رو خونه ورداره
- آقا یادش بخیر، مثل آباد اولین کار تلوزیونیه شما، آقا سر این کار شما تازه داشتید با مناسبات کار با دوربین آشنا می شدید دیگه درسته؟ یعنی
- تقریبا توی تئاترهایی که ضبط تلوزیونی شد
- آهان اون جا یه تجربه ای
- آره
- شد براتون؟
- آره، اونا هم در واقع فیلمبرداریشون با همین کمرا ها بود دیگه، حالا الان
- قلقا رو کی بهتون یاد می داد؟ مثلا کی بیش تر راهنمایی می کرد؟
- این جا من در واقع زندگیم و می کردم، نه بازی زندگی
- درگیر تکنینک و
- اصلا
- مسائل فنی نبودین کارتون رو می کردین؟
- اصلا و اون ور شکار می کردن
- آهان
- ولی بعد که بعضی از کارا رو مثل محله برو و بیا، مثل طنزآوران که در استودیو بود اون جا دیگه ما باید خودمون و با نور و مثلا
- میکروفون و
- مثلا بن صدا و بله و صدا دوربینا خودمون و تنظیم کنیم، بعدنم معمولا این جوری بود که بنده خداها کمرامن بودن الان اکثرا بازنشسته اند من دارم این رو میگم، عیبیم نداره چون اسمی که نمی بریم مثلا یه خانومی بود کمرامن بود، بافتنی می بافت، یهو مثلا ما میومدیم اینور می گفت آقای عبدی رفت خارج شد، خب بابا این و قفلاشو وا کن، بافتنیت رو یه دقیقه ول کن به خدا، حالا اسمم بخوام ببرم دعوا می شه ولی قشنگ اسمشم می دونم یا مثلا دو تا کمرامن آقا داشتم، پیکان پنجاه و سهشون رو با هم معامله می کردن یا با هم داشتن تاخ می زدن، اون پنج و اون پنج داشت، این پنجاه و سه داشت یا می گفت آقای محدبیان، آقای عبدی دستش رفت بیرون بگینیه خورده یا مثلا به خودمون دیگه رفیق شده بودن می گفت آقا عبدی اینیه خورده بیا این ور، بابا شما باید من رو دنبال کنین، این جا قفله دیگه تراولینگ و اینا که نبود ولی اون دوربینا چرخ داشت اما
- حالشو نداشتن
- نه حقوقی نمی گرفتن که چرخه رو هل بدن، می گفتن به اندازه حقوقی که می گیریم این دوربین رو هل میدیم دیگه، والا
- تصویربردارای ما همه دارن میخندن
- خب میدونن چی میگیم دیگه، بعدا تلوزیون گفت آقا کنتراتی برین بیرون، بعدم دیگه همه گفتن از هم دیگه بزنیم جلو و الا تا ما رو بخوان بیرون کنن پشت در بیست تا بیکار هست، بعدا عوض شد دیگه، بعدا شد این جوری. همیشه هم در کار سینما پنج شیش نفر رو نمی تونن اخراج کنن ولی حتی کارگردان و می تونن اخراج کنن چون فقط می گه کات حرکت، کار زیاد مهمی انجام نمیده، میگه کات حرکت یه فیلمی بازی می کردیم دو تا کارگردان داشتیم. یه روز دعواشون شد گفتیم سر چیه؟ گفت همشهریمونم بود، گفت هم کات و میگه هم حرکت رو من بهش می گم اقلا بذار حرکت رو من بگم، تو کات رو بگو، خلاصه اون بنده خدا باش صحبت کردیم گفتیم آقا تو رضایت بده، بره
- دعوا سر چی بود!!!
- آره، بذار این هر دو تا رو خودش بگه، حالا معلوم شد کارگردان کیه هم حرکت رو می گفت، هم کات رو نمیشه که الان خب خیلی فرق می کنه، الان هر کی وارده خودش رو تثبیت می کنه، دیگه ثابت تر میکنه
- ببخشید آقا
- سلام پسر عمو جون، به به به پسر عموجون رو آسمونا دنبالت می گشتم رو زمین پیدات کردم
- پسر عمو کیه؟ ولم کن آقا عوضی گرفتی
- پسر عمو درست الان ده ساله ندیدمت، اما عوضی نگرفتم همین قیافه بودی، اما فقط یه کم موهات ریخته عا قربونت بشم.
- درو وا کن
- علیک
- بیا برو نکبت، تا نزدمت برو بینم برو بالا، اه
- آخه رئیس جون چی چرا دعوا می کنی؟
- آقای عبدی؟
- جونم
- آقای شیرین سینمای ایران
- چاکر شماییم، مخلص شماییم
- شما همیشه استاد و توانمند بودید و هستید
- این بحث شیرین بودن من یا آدمای دیگه نیست، ماها زندگی هامون اینجوره، وقتی واقعیتو میگیم خنده دار میشه.
- استاد اکبر عبدی، قربون شکلتون.
- خواهش می کنم.
- شما همیشه به خوبی به راحتی خندوندید و واقعا براتون کاری نداره حتی به طرفه العینی می تونیدیک جماعت رو روده بر کنید. من همین جا خیلی خودمو کنترل می کنم که گفت و گو پیش بره. به ما از اون لحظات خاص اکبر عبدی بگید که اونا رو کسی نمی دونه.
- شاید کسی ندونه شما کجا دلتون شکسته کجا دلتون می شکنه و اشک می بارید تو تنهاییتون غمگین می شید.
- من به روح پدرم اگر بخوام اغماض کنم یا بخوام اگزجره کنم، عین واقعیت رو می گم خداروشکر بعد از دومین مکه در سال هفتاد و هشت این حاج آقا رضوانی بود زیر ناودون طلا داشت دعا می کرد گفت حاج اکبر همین لنگ من رو پاشو گرفت لبش رو گفت چی خواستی از خدا گفت اولین بارته؟ گفتم آره گفت اولین بار اومدی چی خواستی وقتی چشمت افتاد به خانه خدا؟ گفتم خدا کنه زلزله نیاد تهران اگر میاد خدایا فکر کن خونه ت اونجاس، خونهی خودته، یه خورده فشارش دست توئه دیگه چون همه چی دست خودته یه خورده فشارش رو به کارمندات بگو کم کنن، یعنی ریشترشو اصن ریشتر سه باشه، دو باشه که چند سال پیش زلزله اومد، سه و نمی دونم یک دهم، دو دهم بود ولی این دفعه مثل اینکه پنج و نمی دونم شیش دهم بود حالا بازم ازش خواهش می کنیم خدمت شما هستیم و شبکه نسیم،
- خواهش می کنم، خدمت از ماست.
- اصلا این پرونده ی زلزله ی تهران رو درآره از چارت کارایش. جدا کنه.
- الهی آمین.
- اون پرونده زلزله رو به کل پاره کنه.
- زلزله
- ها
- زلزله است
- برید بیرون، بزنید بیرون.
- باید از اینجا برید بیرون، برید بیرون.
- دیگه الان به جایی رسیدیم که فقط باید به خودت، از خودت بخوایم. از خودت خواهش کنیم، چون کار از دست بشر خارجه، این باهوش های چین و باهوشای آمریکا و انگلیسم موندن توش، هی میگن اگرم درست بشه، سه سال طول می کشه بدیم تو بازار، اینه که خودت می تونی این قضیه رو می تونی، تا الانم کردی اینکارو، چه اتفاقاتی از سر این مردم گذشته، اگه دست خودت نبود که، خودت مواظب همه ی مردم ما باش.
- الهی آمین.
- دمت گرم.
- الهی آمین الهی آمین. پس شما در لحظات تنهایی تون با خدا عشق و حال می کنید؟
- آره، با پدرم حرف می زنم.
- آخی آخی
- با خدا حرف می زنم. خیلی راحت و بسیار شدید گریه می کنم به طوری که دویست تا یهو قندم میره بالا و می رسه به جایی که انسولین می زنم. راجع به خودمم هم به و الله، به خود خدا قسم هیچ فکری ندارم، یه روز یه آقایی مثل شما داشت گزارش تهیه می کرد، مصاحبه می کرد، گفت آقای عبدی از خدا چی می خوای چی می خواستی که نشده؟ گفتم به خودش قسم، هر چی می خواستم شده، اضافه هم شده، منه یه بچه کارگر ماشین پونصد میلیونی زیر پامه، نمی دونم زن خوب دارم، بچه ی خوب دارم، همه عاشقمن، همه دوسم دارم، میرمیه جایی که با هم دعواشون شده، منو می بینن می خندن آشتی می کنن، دیگه چی می خوام از خدا؟ هرچی می خواستم داده، اضافه هم داده، دستشم درد نکنه، من هیچی نمی خوام، فقط سلامتی آدمایی که می بینمشون رو می خوام، حتی عمرم داده. نزدیک شصت سالمه، چند بارم برده اون دنیا برگردونده، دمش گرم یعنی بهم تمرین مردنمیاد داده.
- عزیزم
- بنابراین، بعدش سلامتی مردمی که اینجوری در مقابل این خدا دست بسته مطیعن، همه ی آدمای ما یه حرف قشنگ دیدی همیشه می زنن، میگن خدایا راضیم به رضای تو، اینو شاید آدمای دیگه هم بگن ولی این راضیم به رضای تو فقط مختص ایرانیاست.
- الهی که عمر خودتونم بلند باشه، تنتون سلامت باشه.
- نه
آوا نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- براییک ملت خاطره ساختید.
- دست بوسیم.
- بزرگوارید و ما دوست داریم حالا حالاها باشید و همچنان خاطره بسازید.
- قربان شما. عمر بلند خوب نیست.عمر خیلی بلند خوب نیست، عاقبت خوب خیلی خوبه. ما قدیم که می گفتن خدا عاقبتت رو به خیر کنه متوجه نمی شدیم. منظور این بود که آخر فیلم چی میشه. ما دیدی که متأسفانه سریالامون عالی شروع میشه، وسطش مثل اون دوغ فروختن من، آب میبندن توش، آخرشم کشکی تموم میشه. اصن آخر فیلم می تونی اولش حدس بزنی ولی خدا کنه آخر هر آدمی به خیر بشه.
- ختم به خیر بشه.
- آره ختم به خیر بشه.
- الهی آمین. الهی آمین.
- ان شالله.
- آقا باز بریم مرور کنیم آثار شما رو که خاطره ای تازه بشه.
- سلاملکم اوستا. سلاملکم چه خبر؟ هیچی اوستا. چرا دیر کردی اوستا؟ هعی چی بگیم، گرفتار شدیم.
- اولیش جنجال بزرگ
- آفرین آفرین
- یارو اصن چونه نزد. انگار یه خورده گرفته ای اوستا.
- خیلی حالم گرفته شد...، عوضش نمی دونی چه شیرینی کاشتم.
- جون اوستا؟
- جون تو.
- باس بشینییه جا واست تعریف کنم. هنوز پاهام داره می لرزه.
- بیا این ور بیا این ور. منو.
- سلام گل پسر.
- سلام بلبل. بفرما.
- دستت درد نکنه. بپوش که خیلی بهت میاد بلبل، به به. نیگا کن حرف نداره. ولی اون چی؟
- بیا بگیر اه
- برو ببینم بابا تو اصن بخرش نیستی.
- شصت و سه بود استاد درسته؟
- آقا اول پشت سرتو نگاه کن.
- خیلی خب بذار بعدا من می دونم چه جوری تلافی
- برو بینیم بابا
- بگو شاهکاره امروزه
- چه طور استاد؟
- هگخ بدونی هم از دست یه عده در رفتم، هم این کت رو گرفتم.
- شما ختم روزگاری بر منکرشم لعنت. رفتم یه ماشین... بگیرم نشد.
- از رو دوازده صندلی ساخته شده. فرح بخشم بعدا این اواخر... رو از روی همین ساخت.
- ماهی از دستشون در نمیره.
- واست تعریف کنم.
- حتما خیلی باحال بوده، اوستای ما رو هنوز نشناختن، میزنه و در میره. هیچکی هم به گردش نمی رسه.
- چرا اینطوریه؟
- چی اوستا؟
- عوض مرکا تو هدفونش کاغذ گذاشتن.
- عجب روزگاریه والا، چه دور و زمونه ای شده اوستا، اوستا از همه چی می دزدن، اصن بفروشش بره.
- چشم
- این بنده خدا سعدی افشاره. سیاه باز.
- آخی. خدا رحمتش کنه.
- نمیخواد ما رو سیاه کنی، ما خودمون چهل ساله سیاه بازی کنیم.
- بابا من دارم با ضرر می فروشم.
- ضرر کدومه؟
- آخرش پونصد تومن.
- ای بابا اگه به منه، صد تومن.
- خیرش رو ببینی.
- تموم شد و رفت.
- درش بیار.
- درشم میاریم.
- درش بیار.
- دو تومن رو بده.
- بیا. آره خوب شد.
- آخییادش بخیر.
- الان بیشتر با استاد سعدی افشار حال کردم.
- آخی
- ایشون جزو آخرین سیاه بازایی بودن که ما متؤسفانه از دستش دادیم. البته خب عمرش رو کرده بود ولی باز متأسفانه آخرای زندگی، زندگی راحتی نداشت. کسی که شصت سال شاید بیشتر مردم رو خندونده، نباید پایان زندگیش
- با غم
- انقد تلخ باشه که یه خونه در حد غربی، جنوب شرق تهران و تهران. خیلی در فقر مطلق متأسفانه جونش رو از دست داد.
- روحشون شاد باشه.
- بله
- این همه شادی آفریدند. ایشالا روحشون در آرامش و شادی باشه.
- اکثرا کمدینا همین جورن. برعکس بیرونشون، درون تاریک و سیاهی دارند. داستان اون دلقکه ست که قسم می خورده می گفته بابا، مادرم مرد، همه می خندیدن. میگفته اینم لابد سرکاریه اینم داره میگه، می گفته نخندید، به خدا راست میگم. مادرم مرد. ولی بازم می خندیدن.
- میگن دلقکه ماجراش جالبه، میگهیه نفر میره پیش دکتر روانپزشک، از اوضاعش میگه و دکتر میگه اگه قرص و دارو و اینا بهت جواب نداده، یه جایی هست تو شهر، یه دلقکیه اونجا خیلی خوب مردم رو می خندونه، توصیه می کنم چند شب برو اونجا، گفت میگه خودش منم، من خود اون دلقکه ام.
- من چکار کنم؟ من خودم می خندم خودم چیکار کنم؟
- میگم داستان ما دیگه. من یه اخبار می بینم قندم دویست تا جا به جا میشه.
- اخبار می بینید چی میشه؟
- قندم دویست تا میره بالا، چون میام مثلا المیرا رو میذارم جای اون دختر سوریه ای که به دلیل داعش آواره ست یا داره تو بیابون زندگی می کنه. جای خودمو با بابای اون بچه که تو لیبیه مثلا عوض می کنم. تو یمنه عوض می کنم که نمیشه دیگه. ماها اون وقت جزو حساسای جامعه هم هستیم دیگه. بخاطر اینکه ماها خوب جامعه رو می بینیم و خوب گوش می کنیم. کاری که هفتاد هشتاد درصد مردم، متأسفانه بد انجام میدن. نه خوب گوش می کنن نه خوب می بینن، در صورتی که آدما وقتی هم دستی بر آتش دارند، یه عکاس خوب، یه نقاش خوب، یه موزیسین خوب، یه خواننده خوب که از جنس مردمه و مخاطبش مردمند، باید مردم رو خوب ببینه و مردم رو خوب گوش کنه، مخصوصا کسی که بازیگری می کنه و یا کار طنز می کنه چون ما بخشی از جامعه رو مثل آینه به خودش نشون میدیم دیگه. ما یه قاب عکسی از آینه رو باید جوری زندگی کنیم که تماشاچی نفهمه که این حقیقت داره، شاید مستند باشه و اصلا دوربینی بوده اونجا شاید نبوده. اصلا عبدی میگن کاشونیه،یه عده میگن نه بابا، اردبیلیه، اصلا تماشاچی متوجه نشه که این داره کار هنری انجام میدهیا نه داره واقعیت رو اجرا می کنه.
- اشاره به نکته ی جالبی کردید به خاطر اینکهیکی از توانمندی های برجسته ی شما اون گوش قوی
- باورپذیریه دیگه.
- و ایجاد باور پذیری. لهجه ها آقا. گویشا، لهجه ها رو اصلا انگار تو اون اقلیم بزرگ شدی شما.
- نه من اگه یه وقت یه لهجه ای رو گیر و گور داشته باشم، حتما تویه اون برنامه یه آدمی رو از اون شهر حقوق میدیم میاریم،
- مشاور لهجه در واقع کنارتونه، اسم مسئولیته.
آوا نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- بله بله. اصفهامی بازی کردم، حتما نصف گروه اصفهانی بودن و اول دیالوگا رو اونا می گفتن بعد، من عین طوطی ازشون تقلید می کردم.
- شما ماشالا.
- که چون اصفهانی ببینه میفهمه که طرف اصفهانی نیست.
- شما کاشونی گفتید مازنی گفتید آذری گفتید، بگید خودتون، دیگه خیلی ماشالله همه رو هم، قمی نمی دونم.
- هر چی فک می کونم نمیشه، عجب مکافاتی گیر کردیما.
- چی چی نمیشه؟
- این حسابی لعنتی رو میگم، طلسم شده، هر سرشو که می گیرییه سرش ولس.
- یه قدی فک کن حتما درست میشه.
- فقط یه راه داره.
- چی؟
- برا حج مهدی پیغام بفرستیم، آ بگیم می خوایم دوباره بیایم خواستگاری.
- جونم. بالا غیرتا.
- چی چی فرمودین؟
- وگرنه با این وضع، این پنج میلیون لعنتیه جور نمیشد که نمیشد.
- اگر زنده زنده، رگای گردنم و بجووی، من دیگه پامو تو اون خونه نمذارم.
- بخوای نخوای عقد شما دو تا رو تو آسمونا بستن.
- کی میگه؟
- آ این چرتکه.
- غلط میکنه. به چرتکه چه مربوط.
- من یکو بلیطم گرفتم. ساعت سه بعدازظهر هم حرکتمه. اون شما و اونم حج مهدی و اونم خواهرزاده حج مهدی. دیگه اینم سفته ها و چکاتون.
- خیلی ممنون.
- خدافظ. چرتکه ور خود کشه.
- یه مازنی ای می گفتید مال کدوم فیلم بود؟ هی می گفت آشپز بود میدونی میدونی
- مدرسه ی پیرمردها.
- آ مدرسه ی پیرمردها. وای. من بچه بودم، کوچیک بودم. روده بر می شدم از خنده چون بالاخره از طرف مادرییه رگمون، باید اینطوری می گفتم خدایا این چقدر شیرینه. بعد این با یه مظلومیتی هم می گفت.
- مازندرانیا آدمای خوشمزه این. یکی از اخلاقاشون تویه حرف زدن اینه که داد میزنن با هم حرف میزنن.
- بلند حرف میزنن.
- بلند حرف میزنن. مثلا طرف تازه از راه رسیده، رفیقشم هست. می خواد ازش بپرسه حالت خوبه. شروع میکنه، چطوری؟ جاده راحت بود؟ کوه ریزش نکرده بود؟ سالم اومدی؟ آقا ریزش نکرده بود که این سالم اینجا نشسته الان دیگه، اگه ریزش کرده بود که دیگه این الان اینجا ننشسته بود.
- میدونی. آخه این خانم کیه تازه اومده؟ چرا با کسی حرف نمیزنه لااقل؟ کمک
- چرا اینجور شده؟ .
- سرهنگ میدونی حسن آقا دیوونه مجسمه شده که، آمبولانس آمبولانس کجا رفت؟ من من من من گم شدم چرا؟ خدایا کدوم وری برم؟ ممن الان گم میشم که، کجا برم؟ کجا رفت؟ آمبولانس. نگه دار نگه دار سرهنگ، سرهنگ؟ آمبولانس کجا رفت؟ خدایا گم شدم من که.
- اون دیوونه هه دیگه نیستش. عه یکیمون نیست.
- آقا گلی، آقا گلی نیستش.
- کجا جا گذاشتیم؟
- آهاها یادم اومد، همون جا که نگه داشتیم.
- داشت حالش به هم می خورد.
- سرهنگ بریم دنبالش.
- وقت نداریم بعد از عملیات میریم دنبالش
- آقا آقا سلام، میدونی،یه آمبولانس ندیدی شما؟
- آمبولانس؟
- بله. جناب سرهنگم بوده آقای کویری هم بوده آقای دکترم بود.
- نه.
- رنگشم سفید بوده. خدایا من چکار کنم. گم شدم. عه اون دوتاییا، این چطورشد؟ اژدره که، عه آمبولانس، عه عه، سرهنگ نیا، سرهنگ، سرهنگ نیا، خدایا چی شده؟
- ولی عجب زبانیه آقا.
- اصلا این ایران خشگلیش به همینه دیگه، آب و هواش مختص خودشه، زبانش مختص خودشه، لباساشون مختص خودشه و یه آلبوم بسیار زیباست. به نظر من، خداوند نشسته این قطعه از کره ی زمین رو نقاشی کرده.
- عزیزان همراه، ما که از آقای عبدی سیر نمیشیم، مطمئنم که برای شما هم این گفتگو مثل ما شیرین و دلچسبه، بنابراین فردا شب هم ما در خدمت آقای اکبر عبدی هستیم.
- قربون شما، مخلص شما هم هستیم.
- ما هم همین طور.
- در پناه حق باشید، منتظرتون هستیم، خدانگهدار.